یاسین نراق 2

ما آماده ایم.

یاسین نراق 2

ما آماده ایم.

مشخصات بلاگ
یاسین نراق 2

ما آماده ایم .

طبقه بندی موضوعی

دل نوشته

دوشنبه, ۴ فروردين ۱۳۹۳، ۱۰:۴۰ ب.ظ

پدرم دیده به سویت نگران است هنوز

غم نادیدن تو بار گران است هنوز

سلام پدرم ، پدر عزیزم ، پدر مهربانم ، پدر مهربانی که ندیدمت و سخت از دستت ناراحتم .

اری من فرزند کوچک تو هستم که هنوز چند روزی از یکسالگی ام گذشته بود که دست تقدیر الهی تو را از من گرفت ، گرفت ومرا تا امروز از دیدن روی زیبایت محروم ساخت و ناراحتم ازت که تا به حال به سراغم نیامدی و مرا درمیان هزاران سوال بی جواب گذاشته ای .بعضی افراد مرا با تو مقایسه می کنند و می گویند تو شبیه پدرت از نظر اخلاق و رفتاری .می گویند تو خیلی خوب بوده ای که خداوند تو را از میان ما برده است .

از کودکی ام بگویم دوران مهد کودک که من در مراسمی باید درباره پدر شعری می خواندم  (شعر زیبای دیشب  خواب بابام دیدم دوباره)، همه برایم گریه می کردند ، نوازشم می کردند، نمی دانستم چرا می گفتند پسر،پدر تو شهید شده و پیش خداست .

تا سالها می خواستم بدانم پیش خدا کجاست ، چگونه می توانم آنجا بروم و از پدری که هیچ چیز در ذهن و یادم نبود اثری بیابم ، از کودکی در عکسهایم جای خالیت را احساس می کردم .

ولی همیشه آن جای خالی را مادر برایم پر می کرد،اری مادر ، مادر ، مادر

مادری که رنج دوران و مصیبت های گران پشتش را شکسته بود ولی او بروی خودش هم نمی آورد ، استوار بود و صبور و به جده خود بی بی دو عالم تکیه کرده بود.

اولین روزهایی که در مدرسه معنی فرزند شهید را فهمیدم موقعی بود که مدرسه از فرزندان شهید تقدیر می کرد و جایزه ای به رسم یادبود می داد خیلی به خود می بالیدم که جایزه گرفتم اما کم کم فرقهایی را مشاهده می کردم که در دوران بچگی برایم قابل هضم نبود فرزند شهید دیگری در کلاس بود که با من فرق داشت امتیازاتی داشت که من نداشتم به او توجهاتی می شد که به من نمی شد با گریه به مادرم گفتم  . برایم گفت پسرم پرونده پدر انها در بنیاد شهید است و پرونده پدر تو در جای دیگری است .

برای من بچه قابل هضم نبود هر دو پدرانمان در گلزار شهدا کنار هم بودند، روی قبر هر دو نوشته شده بودشهید اما نمی دانستم واقعیت چیست ، ولی این باز مادرم  بود که با هدایایی که خودش برایم به مدرسه می آورد دوران بچگیم را گذراند.

 گذشت تا دوران نوجوانی و اولین یادواره شهدای شهر ولی عکس پدرم در بین پوستر شهدا نبود، دوباره سوالات فراوان به ذهنم امد خدایا مگر پدر من شهید نشده است ،  در رابطه با شهدا کتاب چاپ کردند اما پدرم در هیچ جای آن جای نداشت .

یادم می اید برادرم با مسئولان یادواره صحبت کرده بود ، گفته بودند هزینه ها را بنیاد داده ، برای همین از پدر شما عکسی چاپ نشده . آخر مگر می توانستم بفهم قبر پدرم در گلزار کنار شهداست ، ولی عکسش در بین شهدا نیست .

وباز مادر ،مادرم که برایم نقش تعیین کننده داشت برایم توضیح داد که پسرم ، پدرت در پشت جبهه مشغول به کار بوده  بر اثر حادثه ای شهید شده ،  این مراسمات و یادواره ها برای عزیزانی است که در جبهه شهید شده اند و با این حرفش ارامش را به من بازگرداند.

جوابی که نوجوانیم را با آن گذراندم و به پشتوانه گرمی دستان پر محبت مادر جای خالیت را اصلا احساس نکردم.

گذشت تا سالهای بعد که دوباره عکس بزرگی از تو را در کنار بقیه شهدا چاپ کرده بودند در تقویم عکست را زده بودند وتقدیر کرده بودند در نامه ها و مقاله هایشان تو را شهید نامیدند و در یادمان شهدا عکس تو را زده بودند .نمی دانم چه شده بود که پدرم به عنوان شهید دوباره شناخته شده بود ولی دیگر برایم فرقی نداشت ، مهم نبود برای هیچکدام  از اعضای خانواده . پدر مان هرچه بود مقامش در پیشگاه خدا بود با زدن عکس یا نزدن ان ارزش پدرم پایین یا بالا نمی رفت این را فهمیده بودم.

ولی بعضی اوقات مشکلاتی اذیتم می کرد افرادی در برخورد با ما صحبت از امتیازات ما داشتند که فرزند شهید داشت ولی با قسم حضرت عباس می خواستم اثبات کنم که چنین چیزی نیست ولی متهم به اب زیر کاه بودن می شدم.راست هم می گفتند عکس بزرگی از پدرم به عنوان شهید و همچنین مزار پدرم در گلزار شهدا همه دلیل بر ان بود.

گذشت ودیگر عادت کرده بودم که مطلبی ذهنم را دوباره پریشان کرد .همان کسانی که عکس پدرم را چاپ کرده بودند و در نوشته هایشان پدرم را شهید می نامیدند، نوشتند مرحوم ومنتسب بسیجی .

آخر چقدر ریاکاری در یک جا شهید می گویند در جای دیگری می نویسند فوت کرده است .آخر مگر می شود انسان با خودش روراست نباشد قسم حضرت عباس یا دم خروس را باور کنم. پدری که شهید می نامیدند حالا مرحوم می نامند.

دوباره برای ارامش خود پیش مادر می روم امام انگار فرق  دارد فشار روحی را روی او می بینم می خواهد عقده دل باز کند ، می خواهد 28 سال رنج و غمش را بیرون بریزد می گوید خودم خواستم علت حادثه پنهان بماند  ، خود خواستم آبروی عده ای نرود ،بعضی افراد گرفتار نشوند و آنها را به خدا واگذار کردم .

اثار رنجهای 28 ساله روی صورتش پیدا تر شده غم بزرگ کردن بچه های یتیم خودشان را نشان می دادند . خواهرم با گریه هایش آنها را به صاحب شهیدان حواله می دهد، اما اینبار برادرم که او نیز جوانی و عمر خودش را برای این انقلاب گذاشته اراممان می کند  می گوید اجر پدر ما در پیشگاه خدا که متزلزل نمی شود و این افراد باید در پیشگاه خدا پاسخگو باشند .

و باز مادرم ، مادرم ، مادر رنجور و دل خسته ام همه را ارام می کند ، می گوید پسرم غصه نخور، غصه نخور، پدرت پیش خداست ،

پدرت پیش خداست.

  • یاسین نراق2

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی