یاسین نراق 2

ما آماده ایم.

یاسین نراق 2

ما آماده ایم.

مشخصات بلاگ
یاسین نراق 2

ما آماده ایم .

طبقه بندی موضوعی

۱۹ مطلب در خرداد ۱۳۹۳ ثبت شده است

امام حسین علیه‌السلام و آمادگی حداکثری در هر شرایط

در شب عاشورا که امام حسین یک شعرى را با خودشان مى‌خواندند که حکایت از این مى‌کرد که آخر عمرشان هست ... روایت مى‌کند که حضرت داشتند شمشیرشان را آن‌جا تعمیر مى‌کردند؛ آماده سازى! یعنى امام حسین نمى‌گفت که حالا ما که فردا بالأخره یک ساعت زودتر یا یک ساعت دیرتر رفتنى هستیم، حالا این شمشیر یک ذره هم کند بود بود، نخیر در راه خدا شمشیر نیروى رزمنده باید کند نباشد، یعنى توانائیهاى او باید در حد اعلاء و حداکثر باشد. ۱۳۶۴/۰۷/۰۲


  • یاسین نراق2

تقدیم به این سه بزرگوار، ان شاء الله که مورد قبول درگاه حق تعالی و مورد توجه حضرتشان قرار گیرد.


امام سجاد (علیه السلام) :

الرِّضا بِمَکْرُوهِ الْقَضا، مِنْ أعْلی دَرَجاتِ الْیَقینِ

راضی بودن به سخت‌ترین مقدّرات الهی از عالی‌ترین مراتب ایمان و یقین خواهد بود.‏ (مستدرک الوسائل: ج 2، ص 413، ح 16)


امام حسین (علیه السلام) :


إِنّ شِیعَتَنَا مَنْ سَلِمَتْ قُلُوبُهمْ مِنْ کُلّ غِشّ وَغَلّ وَدَغَلٍ


شیعه ما کسى است که دلش از هرگونه خیانت و نیرنگ و مکرى پاک است. (بحار الانوار، ج 65 ص 156 ح10 )




پیش نمایش طرح ها (کلیک کنید)

پوستر ولادت امام حسین، امام سجاد و حضرت اباالفضل العباس (علیهم السلام)     پوستر ولادت امام حسین، امام سجاد و حضرت اباالفضل العباس (علیهم السلام)

دریافت سایز اصلی + دریافت تایپوی زیبای اسامی مبارک "حسین، سجاد، عباس" در ادامه مطلب




پوستر ولادت امام حسین، امام سجاد و حضرت اباالفضل العباس (علیهم السلام)     پوستر ولادت امام حسین، امام سجاد و حضرت اباالفضل العباس (علیهم السلام)
            
DOWNLOAD                                                                     DOWNLOAD




دریافت تایپوی زیبای اسامی مبارک "حسین، سجاد، عباس"

//bayanbox.ir/id/6795819155305364016?view

دریافت تایپو در قالب وکتور :   DOWNLOAD
منبع : سایت shia-art.ir
  • یاسین نراق2

 طرح به مناسبت روز پاسدار و جانباز، تقدیم به همه پاسداران عزیز و جانبازان سرافراز و فداکار.

حقیقتا شهید حاج حسین خرازی یک جانباز سرافراز و یک پاسدار به معنای واقعی کلمه بود.

طرح در دو سایز پوستر و پس زمینه رایانه آماده شده است.

" جانشین پشت بی سیم گفت: دیگه با من تماس بگیر حاجی نمی تونه جواب بده، پرسیدم شهید شد؟ گفت نه، فقط نمی تونه جواب بده با من تماس بگیر... فهمیدیم دستش قطع شده بوده.. بچه ها می گفتند: خودش داشت می رفت توی آمبولانس. گفته بود: چیه؟ چیزی نیست که... دستم قطع شده.! می رم دوباره یک حاج حسین سالم می آرم براتون، برید به کاراتون برسید.. چیزی نشده... "


پیش نمایش طرح (کلیک کنید)

علمدار جبهه ها، حاج حسین خرازی

دریافت سایز اصلی در ابعاد پوستر و پس زمینه در ادامه مطلب



طرح در ابعاد پوستر

علمدار جبهه ها، حاج حسین خرازی

دریافت سایز اصلی :  DOWNLOAD



طرح در ابعاد پس زمینه رایانه

علمدار جبهه ها، حاج حسین خرازی

دریافت سایز اصلی :  DOWNLOAD
منبع : سایت http://shia-art.ir

  • یاسین نراق2


//bayanbox.ir/id/4774493881909390055?view

دریافت سایز اصلی + زندگی نامه شهید مسعود علیمحمدی در ادامه مطلب


دریافت سایز اصلی پوستر :  DOWNLOAD



زندگی نامه شهید مسعود علیمحمدی:

مسعود علی‌محمدی در سال ۱۳۳۸ در شهر تهران دیده به جهان گشود.

وی مدرک کارشناسی را از دانشگاه شیراز (۱۳۶۴) و کارشناسی ارشد (۱۳۶۷) و دکترای فیزیک با گرایش ذرات بنیادی را از دانشگاه صنعتی شریف در سال ۱۳۷۱ کسب کرد.

علی‌محمدی از دانشجویان نخستین دوره دکترای فیزیک در داخل ایران بود و نخستین شخصی است که در ایران دکترای خود را در فیزیک دریافت کرده‌است.

تخصص اصلی او ذرات بنیادی، انرژی‌های بالا و کیهان‌شناسی بوده‌است. با پژوهشگاه دانش‌های بنیادی (مرکز تحقیقات فیزیک نظری و ریاضیات) نیز طی سال‌های ۱۳۷۶ تا ۱۳۸۰ همکاری داشته است.

از جمله درس‌های ارایه شده توسط وی می‌توان به مکانیک کوانتومی و الکترومغناطیس، مکانیک آماری، ذرات بنیادی و نظریه میدان‌های کوانتمی اشاره کرد.

همچنین علی‌محمدی، یکی از برگزیدگان جشنواره بین‌المللی خوارزمی در سال ۸۶ بود و در پژوهش‌های بنیادی رتبه دوم را کسب کرد.

وی از سال ۱۳۷۴ در دانشکده فیزیک دانشگاه تهران مشغول به تدریس بوده و عضویت در هیئت علمی و ممیزه این دانشگاه را در کارنامه دارد.

استاد فیزیک دانشگاه تهران بامداد ۲۲ دی ماه ۱۳۸۸ و در سن ۵۰ سالگی، به هنگام بیرون آمدن از منزلش بر اثر انفجار یک بمب کنترل از راه دور به شهادت رسید.

روحش شاد و یادش گرامی باد
  • یاسین نراق2
ویژه‌برنامه «خبرگزاری دانشجو» در دوران «روحانی مچکریم»؛
فیلم طنز/ قسمت چهل مجموعه «دکتر سلام»


  • یاسین نراق2
به مناسبت ۲۷ رجب روز مبعث

پوستر/رحمة للعالمین در کوه نور

روز مبعث، روز برانگیختن خردهایی است که در تابوت خُرافه گرایی، هوس پرستی و جهل پیشگی دفن شده بود. آن روزها، دخترکان معصوم، به جای آغوش گرم مادر، در دامان سرد خاک می خفتند. جوانان بلندقامت، در جنگ جهالت ها، جان به بارش تیرها می دادند و زنان بی پناه، در بند اسارت می زیستند.روز مبعث، روز مرگ قساوت ها و شرارت ها بود؛ روز مرگ کرامت هایی که به پای بت ها قربانی می شد؛ روز مرگ جهل و شرک و پرستش های ناروا بود.



منبع : فرهنگ نیوز

  • یاسین نراق2
دهمین طرح از مجموعه پوستر سرافرازان ، تقدیم به شهید عزیز سردار علی هاشمی.





سردار شهید علی هاشمی




پی نوشت : جای شما خالی در سفر راهیان نور برای اولین بار سری به هورالعظیم زدیم. محل شهادت شهید علی هاشمی هم دیدیم. واقعا این شهید عزیز فوق العاده مظلوم بودند و کماکان هستند.اشهید علی هاشمی یکی از کارآمدترین نیروهای اطلاعاتی در طول دفاع مقدس بودند. شخصیت فوق العاده ای داشتند و حتما توصیه می کنم بیشتر با این شهید و زندگی و کارهاشون آشنا بشید.


دریافت سایز اصلی پوستر :  DOWNLOAD




زندگی نامه سردار شهید علی هاشمی:

علی هاشمی در سال 1340، در شهر اهواز به دنیا آمد. کودکی او مصادف با دوران سیاه ستمشاهی بود، و از همان زمان با افکار سبز و روشن اسلام پیوندی عاشقانه یافت.

وی ارتباط تنگاتنگ خویش را با کوثر زلال وحی از همان سنین حفظ کرد و تفسیر قرآن و درس اخلاق را از برنامه‌های مهم خویش قرار داده و با علاقه و ارادتی که به نماز داشت مرید و مؤذن مسجد شد.

هاشمی پس از پیروزی انقلاب با تکیه بر مطالعات عمیق و آگاهی‌های دینی خود در بحث‌های گروهک‌های مختلف شرکت کرد و با بحث‌های منطقی آنان را به تسلیم در برابر اسلام وا ‌داشت.

وی از همان زمان ابتدا عاشق و دلباخته امام (ره) و پیشتاز مبارزه بود و به همین دلیل به قصد خدمت به نظام وارد کمیته انتقلاب شد و سپس به همراه حسین علم الهدی، آقایی و .... جهت تشکیل بسیج و سپاه تلاش‌های بسیاری کرد.

زندگی در جنگ تحمیلی مرحله نوینی از دوران پرتلاطم حضور وی در دنیای خاکی بود. آنچنان که تمام طرح‌های عملیاتی‌اش را با تعداد اندکی نیرو با موفقیت به انجام می‌رساند.

با شروع جنگ تحمیلی علی هاشمی در محور «کرخه کور» و «طراح» به مقابله با پیشروی سپاه دشمن پرداخت و با شکل گیری یگان‌های رزم سپاه او مامور تشکیل تیپ 37 نور شد و با این یگان، در عملیات «الی بیت المقدس» در آزادی خرمشهر سهیم شد.

در آستانه عملیات والفجر مقدماتی تیپ 37 نور منحل شده و علی هاشمی فرمانده سپاه سوسنگرد رسید و بعدها، از دل همین سپاه منطقه ای بود که، «قرارگاه نصرت» پدید آمد. در سومین سال جنگ، محسن رضایی، علی هاشمی را به فرماندهی «قرارگاه سری نصرت» انتخاب کرد.

«عملیات خیبر» ثمره یک سال تلاش شبانه روزی نیروهای قرارگاه نصرت، تحت فرماندهی علی هاشمی بود. اولین عملیات آبی- خاکی جنگ و اولین عملیاتی که ده‌ها یگان رزمی سپاه، در سطحی بسیار وسیع توانستند باتلاق ها و نیزارهای منطقه هور را پشت سر بگذارند که این در نوع خود حرکتی بی نظیر و تاریخی بود.

یک سال بعد را نیز، قرارگاه نصرت در تدارک «عملیات بدر» بود. عملیاتی که بسیاری از ستارگان این قرارگاه را به حجله شهادت فرستاد. علی هاشمی به سال 1363 تاهل اختیار نمود که حاصل آن یک دختر و یک پسر بود.

وی در تیر ماه سال 66 به فرماندهی «سپاه ششم امام صادق» منصوب شد که چند تیپ و لشکر، بسیج و سپاه خوزستان، لرستان و پدافند منطقه هور از «کوشک» تا «چزابه» را در اختیار داشت.

روز چهارم تیر ماه سال 1367، متجاوزان بعثی، حمله‌ای گسترده و همه‌جانبه را برای بازپس‌گیری منطقه هور آغاز کردند. حاج علی در آن زمان، در قرارگاه خاتم4، در ضلع شمال شرقی جزیره مجنون شمالی مستقر شده بود.

هیچ کس به درستی نمی داند که در این روز دردناک، چه بر سر سرداران «قرارگاه نصرت» آمد. شاهدان می‌گفتند که هلی‌کوپترهای عراقی در فاصله کمی از قرارگاه خاتم4 به زمین نشسته‌اند و حاج علی و همراهانش سراسیمه از قرارگاه خارج شده و در نیزارها پناه گرفتند و دیگر هیچ.

پس از آن، جستجوی دامنه‌داری برای یافتن حاج علی هاشمی آغاز شد اما به نتیجه ای نرسید. از طرف دیگر، بیم آن می‌رفت که افشای ناپدید شدن یک سردار عالی رتبه سپاه، جان او را که احتمالا به اسارت درآمده بود به خطر بیاندازد، به همین سبب تا سال‌ها پس از پایان جنگ، نام حاج علی هاشمی کمتر برده می‌شد و از سرنوشت احتمالی او با حزم و احتیاط فراوانی سخن به میان می‌آمد. نه مراسمی برایش گرفته شد، نه یادواره‌ای برایش برگزار شد و نه یادمانی به نامش برپا گردید. اما پس از سقوط صدام هم خبری از سرنوشت فرمانده سپاه ششم به دست نیامد.

سرانجام در روز 19 اردیبهشت سال 1389، اخبار سراسری سیما خبر کشف پیکر حاج علی هاشمی را اعلام کرد و مادر صبور او پس از 22 سال انتظار، بقایای پیکر فرزند خود را در آغوش کشید.

روایت سردار باقرزاده از تفحص پیکر مطهر شهید علی هاشمی

سردار باقرزاده می‌گوید: در منطقه قرارگاه «خاتم 4» 3 سنگر اصلی داریم؛ همین الان هم آثارش آنجاست و بنا داریم که آنجا را به عنوان نقطه یادمانی به نام «دلاور هور» احیاء کنیم. اکنون هم پیمانکار در حال کار است و کارهای مقدماتی را با یاد حماسه شهید علی هاشمی و هم‌رزمانش شروع کرده‌ایم.

وی می‌افزاید: تا آنجا که ما اطلاع داشتیم، تقریبا 15 نفر از جمله بچه‌های رابط لجستیکی، رابط مخابرات، مسئول مخابرات، شهید نویدی و چند نفر دیگر در آنجا بودند و سردار گرجی در آنجا اسیر شد؛ شرایط خاصی در آن نقطه به وجود آمد و حضور شهید هاشمی تا لحظات آخر در آن نقطه، نشانه این است که او می‌خواست به هر شکلی جزایر را حفظ کند و عقب ‌نشینی نکند.

رئیس بنیاد حفظ آثار و نشر ارزش‌های دفاع مقدس بیان می‌دارد: از چند سال گذشته، کار گسترده‌ای را در منطقه مجنون، جاده سیدالشهدا(ع) و جاده قمر، در چند مرحله شروع کردیم. در گام نخست 90 شهید را پیدا کردیم و این کار همین طور ادامه پیدا کرد تا به سمت منطقه انتهایی جاده شهید همت رسیدیم. به سمت قمر و یک مقداری هم به سمت مجنون رفتیم که تعداد قابل توجهی شهید پیدا شد؛ در استمرار کار به این نقطه رسیدیم، در این نقطه 3 قرارگاه اصلی قرارگاه «خاتم 4»، اورژانس بیمارستان صحرایی و سنگری که در حال حاضر مقر بچه‌های تفحص است، مواضع توپخانه بود.

وی می‌افزاید: این 3 قرارگاه مانند دانه‌های تسبیح پشت سر هم قرار ‌گرفته‌اند و فاصله‌ آنها نیز کم است. این نقطه که دقیقاً محل پیدا شدن پیکر طیبه شهداست، در کنار همین سنگر اورژانس است که چیزی در حدود 200 متر از قرارگاه فاصله دارد.

سردار باقرزاده اظهار می‌دارد: قبل از شروع شناسایی، به دلیل وجود آب در این نقطه، ماهیگیری نیز صورت می‌گرفت و به جز بچه‌های ارتش، یگان دیگری آنجا حضور نداشت. آن زمان به اتفاق 2 نفر از بچه‌های بسیجی و یک برادر عراقی از مجاهدین لشگر بدر اینجا آمدیم که وضعیت نامناسبی بود.

 عراقی‌ها یک مهندس زن ایتالیایی را برای ساخت یک دژ مرزی در امتداد مرز آورده بودند؛ برای اینکه هور را خشک کنند و بتوانند مجاهدان عراقی را سرکوب کنند؛ به این نقطه رفتیم و بچه‌ها شروع به کار کردند؛ یکی از اهداف ما از روز اول پیدا کردن پیکر شهید هاشمی و هم‌رزمانشان بود.

رئیس بنیاد حفظ آثار و نشر ارزش‌های دفاع مقدس می‌افزاید: با توجه به سابقه درگیری شهید هاشمی و همرزمانش با بالگرد عراقی در این نقطه می‌دانستیم که آنها در این منطقه حضور داشتند زیرا عراقی‌ها بالگرد را برای دستگیری و اسیر کردن شهید علی هاشمی بلند کرده بودند لذا باید پیکر آنها را در آن اطراف پیدا می‌کردیم؛ عراقی‌ها مختصات قرارگاه را داشتند شنود می‌کردند و اطلاعات‌شان دقیق بود.

 وقتی وارد صحنه شدیم، در ابتدا چیزی دیده نشد، جاده پاکسازی شده بود و اثری از آنها نبود ولی کاوش که شروع شد، در کنار سنگر اورژانس، چسبیده به سنگر، در یک فضای تقریباً مثلثی شکل، در حدود 100 متر مربع، شهدا پیدا شدند و جالب اینجاست که آثار و بقایای بالگرد و ماشین هم دیده می‌شد.

از ظواهر این طور بر می‌آمد که نیروهای دشمن قصد هلی‌برن داشتند به همین دلیل با بالگرد روی جاده نشستند و نیروهایشان را پیاده کردند تا بتوانند راه را ببندند. از طرفی راه دیگری هم برای گریز نبود؛ شهید علی هاشمی براساس همان منطق «هیهات من الذله» با ماشین به این بالگرد عراقی زد و آنها را به هلاکت رساند و خود به همراه همرزمانش به شهادت رسید.

وی یادآور می‌شود: این صحنه نشان می‌دهد که ایشان برای اینکه به اسارت در نیاید، این عملیات شجاعانه و شهادت طلبانه را انجام داده است و این نکته بسیار مهم است البته عراقی‌ها اجساد خودشان را برده و از صحنه خارج کرده بودند. بر اساس آن چیزی که پیدا کردیم، حدود 5 شهید را دوستان تأیید کردند.

روحش شاد و یادش گرامی
  • یاسین نراق2

مجموعه پوستر سرافرازان ، تقدیم به شهید عزیز سردار محمد علی جهان آرا.




//bayanbox.ir/id/186106448804184016?view




متاسفانه تصویر خوبی از این شهید در سطح نت ندیدم و مجبور به بازسازی این تصویر فوق العاده قدیمی و نامناسب شدم:

//bayanbox.ir/id/6846024387363447749?preview



دریافت سایز اصلی پوستر : DOWNLOAD



زندگی نامه سردار شهید محمد علی جهان آرا:

شهید محمدعلی جهان آرا در سال 1333 در خرمشهر متولد شد. شهری زیبا با مردمی خونگرم و دوست داشتنی که خاطره دلاوری هایشان برای همیشه در تاریخ کشور باقی خواهد ماند. نوجوان بود، حدودا سیزده ساله که پایش به فعالیت های دینی در مساجد و هیأت های مذهبی باز شد. به مسجد می رفت، در کلاس های آموزش و تفسیر قرآن شرکت می کرد و عضو ثابت جلسات هفتگی هیأت های مذهبی بود. در تمام این کارها برادر بزرگش «علی» مشوق و راهنمایش بود.

 یک سال بعد برادرش او را با یک گروه مبارز مخفی به نام «حزب الله خرمشهر» آشنا کرد و محمد بی درنگ وارد آن شد. دو سال بعد یعنی در 1351 گروه حزب الله توسط عوامل ساواک شناسایی شد و تمام اعضایش از جمله محمد دستگیر و زندانی شدند. محمد به همراه دیگر اعضای گروه در دادگاه نظامی محاکمه شد و به خاطر سن کمش او را به یک سال زندان محکوم کردند. سال بعد وقتی که از زندان آزاد شد از او تعهد گرفتند و تهدیدش کردند که اگر بار دیگر وارد فعالیت های سیاسی شود به شدت با او برخورد خواهند کرد. اما این تعهد و این تهدید نتیجه ای جز مخفی شدن فعالیت سیاسی او نداشت.

در سال 1354 محمد دیپلم اش را گرفت، در کنکور دانشگاه قبول شد و برای ادامه تحصیل راهی مدرسه عالی بازرگانی تبریز شد. در دانشگاه فعالیت های سیاسی او همچنان ادامه داشت. او به همراه دوستانش انجمن اسلامی مدرسه عالی بازرگانی را پایه گذاری کرد. اعلامیه های انقلابی و جزوه ها و بیانیه های ضدرژیم توسط این انجمن اسلامی میان دانشجویان توزیع می شد.

در سال 1355 محمد به عضویت گروه «منصورون» که یک گروه مذهبی معتقد به مبارزه مسلحانه بود، پیوست. از جمله فعالیتهایش در این گروه حمل مقداری اسلحه از تهران به اهواز در سال 1356 بود که علیرغم باخبر شدن ساواک از این کار آن را با زیرکی و مهارت انجام داد و نگذاشت که اسلحه ها به دست مامورین ساواک بیفتد.

از آن پس محمد فعالیت های انقلابی خود را چه در زمینه مبارزه مسلحانه و چه در زمینه فعالیتهای تبلیغی و آگاه کنند گسترش داد. شهر به شهر می رفت و با انقلابیون ارتباط برقرار می کرد. گاهی در اهواز بود، گاهی در تهران، گاهی در کاشان بود و گاهی در قم. همزمان با اوج گیری فعالیت او برادرش علی در درگیری با نیروهای ساواک به شهادت رسید. این اتفاق او را در ادامه مسیری که در پیش گرفته بود مصمم تر می کرد.

وقتی که تظاهرات مردمی علیه رژیم شاه در روزهای بهار و تابستان 1357 بالا گرفت محمد نیز به همراه دوستانش با فعالیت های چریکی و مسلحانه به حرکت مردم یاری می رساند. در یکی از روزهای پاییز سال 57 هنگامی که نیروهای نظامی به سمت مردم تظاهر کننده اهواز تیراندازی می کردند،محمد و دوستانش وارد عمل شدند و طی یک درگیری سنگین نیروهای نظامی را مجبور به عقب نشینی و فرار کردند.

بعد از پیروزی انقلاب اسلامی محمد پس از دو سال و نیم زندگی مخفی به خرمشهر برگشت. او و دوستانش در خرمشهر گروهی تشکیل دادند به نام کانون فرهنگی نظامی انقلابیون خرمشهر. هدف این کانون حراست از نظام نوپای انقلابی در برابر حملاتی بود که از طرف بازماندگان رژیم و یا طرفداران تجزیه خوزستان به آن می شد.

در سال 1358 محمد ازدواج کرد. همسر او خانم صغرا اکبرنژاد است که سال ها علیه رژیم شاه جنگیده و در زندان با خاله محمد آشنا شده بود. خاله محمد زمینه آشنایی این دو را فراهم کرد. آنها مدت ها با یکدیگر مراوده و همکاری انقلابی داشتند و سرانجام در سال 58 محمد به دختر جوان همرزمش پیشنهاد ازدواج داد و او پذیرفت. ازدواجشان چون دیگر هم ردیفان آن ها در نهایت سادگی برگزار شد. و آنها زندگی صمیمانه ای را آغاز کردند.

آن روزها محمد سخت درگیر مسؤولیت هایی بود که بعد از انقلاب بر شانه اش گذاشته شده بود. او فرماندهی سپاه خرمشهر را بر عهده گرفت و همزمان جهاد سازندگی خرمشهر را نیز پایه گذاری کرد. علاقه او به عمران و آبادانی و نجات مردم خرمشهر از محرومیت به حدی بود که در سپاه هم یک «واحد عمرانی» راه اندازی کرد.

مدتی بعد جنگ چون مهمانی ناخوانده از راه رسید و رنگی دیگر به همه چیز داد. نیروهای ارتش عراق در تجاوزی همه جانبه خرمشهر را به محاصره درآوردند. جهان آرا و نیروهای سپاه دوش به دوش سایر مردم خرمشهر دلیرانه از شهر دفاع کردند و دشمنی را که رویای فتح بیست و چهار ساعته خوزستان در سر داشت 45 روز پشت دروازه های شهر نگاه داشتند. اما این گروه جان بر کف بی سلاح از هیچ سو تقویت نمی شد. تماس های مکرر جهان آرا با جانشین فرمانده کل قوا(بنی صدر) برای گرفتن کمک به جایی نرسید. انتظار برای رسیدن قوای کمکی از دقیقه و ساعت گذشت و به روز و هفته رسید. مدافعین خرمشهر یک به یک بر خاک افتادند و سرانجام دشمن از روی انبوه جنازه ها گذشت و شهر را به تصرف درآورد. جهان آرا و قلیلی از یارانش که عقب کشیده بودند خود را برای نبردی مجدد آماده می کردند.

عزل بنی صدر از فرماندهی کل قوا جان تازه ای به جبهه ها داد. نیروهای سپاه، ارتش و بسیج یک دل و متحد شدند و به دشمن یورش آوردند. اولین گام آنها شکستن محاصره آبادان بود که چون خرمشهر در آستانه سقوط قرار داشت. این پیروزی بزرگ روحیه نیروهای خودی را به شدت تقویت کرد. و امید بیرون راندن دشمن از خانه را در دلها نشاند. و این در مهرماه سال 1360 روی داد.

به دنبال این پیروزی بزرگ در روز هفتم مهر محمد جهان آرا و تعداد دیگری از فرماندهان ارتش و سپاه راهی تهران شدند تا گزارش عملکرد شجاعانه نیروهای خود را به امام خمینی (ره) رهبر انقلاب تقدیم کنند.

در میانه راه هواپیمای حامل آنها دچار نقص فنی شد و سقوط کرد. با سقوط هواپیما، جهان آرا و دیگر مسافران هواپیما به شهادت رسیدند و روحشان که میل جهان خاکی نداشت دوباره راه آسمان را پیش گرفت.

روحش شاد و راهش پر رهرو باد
منبع :شیعه آرت
  • یاسین نراق2
حاشیه‌‌نگاری از حضور خانواده شهدا در دانشگاه امام حسین(ع)
دعای رهبر انقلاب برای مادر شهید خرازی

به نقل از سایت ساجد سه هفته پیش بود که دوستان دانشگاه افسری امام حسین (ع) تماس گرفتند و گفتند به مناسبت سوم خرداد و سالروز آْزادسازی خرمشهر مراسم دانش آموختگی دانشجویان افسری و تربیت پاسداری دانشگاه امام حسین (ع) با حضور رهبر معظم انقلاب برگزار می‌شود؛ یکی از طرح‌های ما در این مراسم دعوت از خانواده شهدا و ایثارگران است لذا می‌خواهیم آدرس یا شماره‌ای از این خانواده‌ها را در اختیار بگذارید.

خانواده شهیدان صیاد شیرازی، حسین فهمیده، مصطفی احمدی‌روشن، حسین خرازی، مهدی و عباس فخارنیا، کاظم نجفی‌رستگار، حسن طهرانی‌مقدم، حاجی‌بابا، صفا و کیا مظفری، خانواده شهیدان شکاری، 5 شهید سجادیان، علیرضا موحد دانش، علی خلیلی(شهید ناهی منکر) جمعی از خانواده‌هایی بودند که معرفی شدند.

خیلی دلم می‌خواست در این مراسم حضور داشته باشم؛ در حالی که دو دل بودم که می‌پذیرند یا خیر، به آقای خسروی گفتم: «اگر امکانش هست من هم می‌خواهم در این دیدار باشم». آقای خسروی هم گفت: «تا ببینیم شرایط فراهم می‌شود یا خیر؛ اما تلاش‌مان را می‌کنیم».

عصر روز یکشنبه 28 اردیبهشت بود که آقای خسروی تماس گرفت و گفت: «با حضور شما در این مراسم موافقت شده است، آدرس منزل را بفرمایید تا روز چهارشنبه دوستان بیایند و شما را به دانشگاه ببرند». باورم نمی‌شد، خیلی خوشحال شدم و منتظر روز چهارشنبه.

روز سه‌شنبه برای هماهنگی نهایی تماس گرفته شد، با توجه به اینکه با مادر شهید کاظم نجفی‌رستگار و پدر شهید فخارنیا هم مسیر بودیم، قرار شد که باهم برای رفتن به دانشگاه امام حسین(ع) همراه باشیم.

ساعت 6:30 صبح روز چهارشنبه دانشجوی جوان دانشگاه امام حسین(ع) که حدود 21 ساله بود، مأمور شد تا ما را به دانشگاه برساند؛ معلوم بود خیلی عجله داشت تا هم ما را به موقع به محل حضور برساند و همین که خودش به مراسم برسد.

از شهرری به سمت افسریه رفتیم، پدر شهیدان علی و عباس فخارنیا در کوچه منتظر آمدن ما بودند؛ پیرمردی خوشرو و دوست داشتنی؛ از آنجا هم به تهرانپارس رفتیم تا مادر شهید نجفی‌رستگار را سوار کنیم و راهی شویم.

جلوی در منزل برادر شهید نجفی‌رستگار رسیدیم؛ مادر شهید شب گذشته مهمان آنجا بود؛ آرام آرام خود را به جلوی در رساند؛ پیر شده است و کم‌توان؛ اما با حال و روز خوبی که ندارد با لبخندی بر لب، مشتاق دیدار حضرت آقا است؛ قرص‌هایش را هم می‌آورد تا سر موقع بخورد.

راهی دانشگاه افسری می‌شویم؛ افسر جوان با مسئولش تماس می‌گیرد و زمان را تنظیم می‌کند و بعد می‌گوید: «کارت ملاقات من یادتان نرود...».

به دانشگاه می‌رسیم؛ مادر شهید نجفی‌رستگار توانایی زیادی برای راه رفتن ندارد؛ به او می‌گویند: «ویلچری برای شما بیاوریم تا شما به جایگاه برسانیم». مادر شهید می‌گوید: «نه، نه خودم می‌روم، اگر ویلچر هم بیاورید، نمی‌نشینم».

از محل بازرسی عبور می‌کنیم؛ مادر شهید آرام آرام گام بر می‌دارد؛ به همراه جمع دیگری از خانواده‌های شهدا از جمله شهید حسین خرازی و جمعی از جانبازان که بسیار شوق دیدار دارند، سوار «ون» می‌شویم؛ بعد از 3 دقیقه به محل برگزاری مراسم می‌رسیم.

بعد از عبور از یک محل بازرسی دیگر راهی جایگاه می‌شویم؛ به جایگاه محل استقرار به شماره «18». مسیر نسبتاً طولانی است؛ به مادر شهید نجفی‌رستگار می‌گویند که سخت است طی کردن این مسیر، ویلچر برای‌ شما بیاوریم اما او می‌گوید: «نه نیاورید؛ می‌خواهم در جایی که پسرم بارها دویده، زمین خورده، تمرین رزم کرده راه بروم».

همچنان که راه می‌رویم، زیر لب با پسرش حرف‌هایی را زمزمه می‌کند؛ نگاهی به دانشجویانی که در حال تمرین در جایگاه خود هستند، می‌کند و دعاگوی‌شان است؛ بعد هم سوره قدر برای آنها می‌خواند.

به جایگاه ویژه خانواده شهدا می‌رسیم؛ جانبازان ویلچری، دو چشم و دو دست، قطع پا، نیز در این مهمانی  حضور دارند؛ جانبازان در ردیف اول که پله ندارند، مستقر می‌شوند؛ مادر شهید طهرانی‌مقدم نیز که روی ویلچر نشسته است، در ردیف اول قرار گرفته است.

خانواده شهدا از جمله شهیدان جان‌نثاری، نادعلی، صفری (شهدای درگیری با پژاک)، ابوالفتحی (شهید نیروی انتظامی)، شهیدان حسین‌جانی و دیگر شهدا با عکس‌هایی که از فرزندانشان دارند، در نقاط تعیین شده می‌نشینند و منتظر آمدن حضرت آقا هستند. در کنار مادر شهید نجفی‌رستگار می‌نشینم و می‌گوید: «نگه داشتن چادر و عکس باهم برایم سخت است، عکس پسرم را شما به دست بگیرید». من هم به نیابت از دختر شهید ‌نجفی‌رستگار عکس شهید را در دست می‌گیرم.

همسر شهید حسن شاطری نیز در این جمع است، از او می‌پرسم: «شما که به تازگی همسر شهید شده‌اید، چه حس و حالی دارید؟» او می‌گوید: «آن موقع که در کنار شهید بودم به نوعی لحظات خوبی بود اکنون هم که ایشان شهید شدند، باز هم در کنار ما هستند و لحظات شیرین دیگری است».

در ادامه همسر شهید شاطری می‌گوید: «شهدا حقیقتا زنده هستند و تمام امور ما را می‌بینند؛ بارها شاهد آن بودیم به عنوان مثال اسم دخترم فاطمه است، او خیلی دوست داشت که مراسم عروسی‌اش در سالروز ولادت حضرت فاطمه (س) برگزار شود؛ قبل از مراسم ،پدرش را در خواب می‌بیند و می‌گوید: که بابا خیلی دوست دارم مراسم عروسی‌ام در سالروز ولادت حضرت فاطمه(س) باشد. شهید شاطری هم به او می‌گوید: بسیار هم خوب است. بارها شده که از شهید در کارها کمک خواستیم و کمک‌مان کرده است. حتی دوستان و آشنایان برای او قرائت قرآن و صلوات نذر می‌کنند. شهید شاطری قبل از شهادتش دست‌گیر مردم بود، مگر می‌شود بعد از شهادت که به مقام بالایی رسیده، مردم را فراموش کند!».

دوباره در سکوت به انتظار می‌نشینیم؛ قرار است که حضرت آقا از با‌ب القبله وارد شوند؛ چشم‌ها به در است؛ مدعوین صلوات می‌فرستند و ذکر می‌گویند؛ دانشجویان جوان هم آماده ورود حضرت آقا هستند و خورشید از باب القبله طلوع می‌کند...

شعار «صل علی محمد یاور مهدی آمد،» سر داده می‌شود و امام خامنه‌ای در ابتدای ورود به میدان، بر سر مزار شهدای گمنام حضور پیدا کرده، سپس از یگان‌های حاضر در میدان دیدن می‌کنند، ایشان بعد از دقایقی به جایگاه خانواده شهدا و ایثارگران می‌رسند، جانبازان در ردیف اول هستند، ایشان دست به صورت جانبازان می‌کشند و آنها را می‌بوسند؛ به جانباز دوچشم «بی‌بی‌جان» می‌رسند دست روی چشم‌ها و سر او می‌کشند. یکی از جانبازان چفیه حضرت آقا را درخواست می‌کند و ایشان چفیه را به آن جانباز می‌دهد.

خواهر شهید علی خلیلی در این جمع است، حضرت آقا دست بر سر وی می‌کشند و جویای احوال او می‌شوند. مادر شهیدان طهرانی‌مقدم در این جمع است؛ در این دیدار از حضرت آقا احوال همسر ایشان را می‌پرسد و حضرت آقا می‌فرمایند: «الحمدلله حاج خانم خوب هستند. شما خوب هستید؟» و مادر شهیدان طهرانی‌مقدم شاکر خداوند است.

آقای خسروی به حضرت آقا می‌گوید: «مادر شهید حسین خرازی هم آمده‌اند». حضرت آقا که از این خبر خوشحال می‌شوند، سراغ مادر شهید را می‌گیرند و بعد از دیدن وی می‌فرمایند: «خداوند شهید شما را رحمت کند و ما را با این شهدا محشور بفرماید».

شوق دیدار را از چشم‌های امام خامنه‌ای و خانواده‌های شهدا و جانبازان به خوبی می‌شود، فهمید. رهبر معظم انقلاب به جایگاه می‌روند و مراسم طبق برنامه‌ریزی پیش می‌رود.

یکی از طرح‌ها این بود که خانواده شهدا با حضور در مقابل دانشجویان، پرچم پاسداری با اسم مبارک «محمد رسول الله(ص)» را به پاسداران جوان بدهند؛ زمان اجرای طرح فرا می‌رسد؛ خانواده‌های شهدا به مقابل جایگاهی که حضرت آقا هستند، می‌رسند، پدر شهید موحد دانش در حالی که این پرچم را به دوش دارد، متنی را می‌خواند و پرچم پاسداری از انقلاب اسلامی را به پاسدار جوان می‌دهد. در این حال روضه عاشورایی خوانده می‌شود و سلامی به شهدای کربلا...

5 دقیقه خیلی زود می‌گذرد؛ موقع بازگشت به جایگاه فرا می‌رسد؛ حضرت آقا به احترام خانواده شهدا از جا بلند می‌شوند و دست تکان می‌دهند.

مراسم با اجرای مانور و سخنرانی رهبر معظم انقلاب به اتمام می‌رسد؛ پرچم حرمین کربلا را به جمع خانواده‌های شهدا می‌آورند؛ آنها سر و صورت خود را با پرچم گنبد امام حسین(ع) و حضرت ابوالفضل(ع) تبرک می‌کنند؛ جمعی از پاسداران به دیدن خانواده شهدا آمده و از مادران شهدا می‌خواهند تا دعایشان کنند؛ رسیدن به «شهادت» یکی از آرزوهای آنهاست که از مادران شهدا می‌خواهند برای شهادتشان دعا کنند. پدر شهید «مصطفی احمدی‌روشن» در این جمع تک تک پاسداران را در آغوش می‌کشد، می‌بوسد و برای‌شان آرزوی موفقیت می‌کند.

در حالی از میدان بیرون می‌رویم که دانشجویان دانشگاه افسری امام حسین(ع) کنار حرم شهدای گمنام روضه حضرت زهرا(س) می‌خوانند و گریه می‌کنند؛ ما نیز به همراه مادر شهید نجفی‌رستگار و پدر شهیدان فخارنیا با دلی شاد راهی منزل می‌شویم.

نوشته شده توسط فاطمه ملکی

  • یاسین نراق2